الکساندریا، شروعی دوباره! (آپدیت شد)
بسیار هم خوووب!
این هم از اپیزود ۵ فصلِ پر بارِ ۶، دوستانی که این قسمت رو ندیدن لطفا صفحه رو ترک کنن!
.
.
.
.
ابتدا
باید عرض کنم که این قسمت به نظرم کم حادثه ترین اپیزود در این فصل بود!
ینی نه اینکه حادثه نداشته باشه، اتفاق شگفت انگیزی توش نیوفتاد، ولی…
۱-
آغاز این قسمت با دیدن تریلی گرگ ها و “چگونه محصولی به خانه می آید” است،
جایی که خبر از ورود کالایی جدید به خانه، همه رو به یاد ورود گرگ ها و
متعاقب آن احتمالا واکر ها می اندازد. اما شاید مهمترین چیز وارد شده به
آلکساندریا، دگرگونی و دگردیسی ساکنان کلیدی اون باشه، وقتی که دیانا که
عملا بعد از جودیث! ضعیف ترین ساکن تلقی میشه، با دست خالی- و البته چاشنی
شانس!، می تونه یه واکر گردن کلفت رو زمین گیر کنه،
اونجایی که ریک
بعد از چند فصل و فراز و نشیب های تلخ! اولین بوسه عاشقانه رو از اولین
دلاور نوظهور در الکساندریا می گیره، اونجایی که مگی خبر حاملگی خودش رو
میده، اونجایی که در اوج نا امیدی اهالی، پزشک دهکده خودش رو پیدا می کنه و
…
ریک: الان زندگی اینجوریه
جسی: بگو که آینده بهتره!
۲-
دروازه ها رو باز کنید!!! بله این صدای ریکِ کبیرِ! کسی که چند مایل دویده
تا خودش رو به شهرک برسونه، نه واسه اینکه جون خودش رو نجات بده، اومده تا
خبر اتفاقات گله رو برسونه و به بقیه هشدار بده! واکنش های مردم
آلکساندریا و ترس تو چهره هاشون، نشون میده که این کار ریک چقدر لازم بوده
۳-
صحبت های کوبنده و دلچسب ریک خطاب به اهالی! ینی اونجایی که گفت “گلن و
نیکولاس از دروازه اصلی تو میان، اونا کارشون رو بلدن” واقعا لذت بخش بود و
یه جورایی آدم تو تنش احساس مور مور میکرد!
۴-
در تیتراژ همچنان اسمی از گلن نمیاد! همونطور که میشد حدس زد، مگی و آرون
به دنبال گلن بیرون میرن، اما فقط تا پشت دیوارها! و مگی میترسه! نه از
تعدادِ واکر ها، یا شانس کم برای عبور از بینشون، از اینکه آخرین تصویری که
از پدرِ بچه اش قراره داشته باشه، چهره ی تبدیل شده ی گلن باشه!
قطعا تلخ ترین سکانس این اپیزود و یکی از تلخ ترین های این فصل همین سکانس بود
و اما کیا در این سکانس
مثه
من منتظر شلیک منور گلن بودن؟! اما اینا هیچکدوم مهم نیست، مهم اینه که
هنوز امید به برگشتن گلن هست، ریک هنوز هم امیدواره پس ما هم باید امیدوار
باشیم!
۵- تصویری تلخ و تکان دهنده و پایانی دوست داشتنی برای سنگینیه نام نگاره هایِ روی دیوار!
۶-
فرضیه ی حمله ی احتمالی و انتقام جویانه ی پسر جسی به کارول هم قوت می
گیره، اونجایی که پسرک ترسو، به کارل نگاه می کنه و دست رو چاقوش میزاره،
یا اونجا که خیلی مغرضانه از ریک میخواد بهش تیراندازی یاد بده! و وقتی
میبینه حریف کارل نیست و ازش میخوره، بهانه میاره که می خواسته نجات دادن
جونش رو با جلوگیری از خروج کارل از شهرک برای “ایند”، تلافی کنه! زرشک!!!
البته این احتمال هم هست که دستپاچلفتی ما، واسه خود عزیزی جیگر کنه و بره بیرون!
۷-
شجاعت آرون و نقش تاثیرگذارش در متحد نگهداشتن اهالی با گروه، اونجا که
خودش رو مقصر حمله گرگ ها معرفی کرد عملا تقصیر رو مستقیما پذیرفت تا شهرک
همچنان متحد بمونه.
۸- نمی دونم چرا هر جا میام از اهالی خوشم بیاد و
بهشون افتخار کنم، یه کاری میکنن که نشون میده واقعا اسکلن! بیچاره دیانا،
تازه به اسپنسر کمی امیدوار شده بود. ولی زهی خیال باطل اون از ایدن، اینم
از برادرش!!!
۹-
ریک بالاخره ته قلبش رو به همه نشون میده و میگه که علاقه ای به رهبری
شهرک نداره، اون هم مثه بقیه میخواد که از شهرک حفاظت کنه، نه واسه خودش یا
خونوادش، بلکه برای ساختن یک زندگی واقعی در یک دنیای آخرالزمانیِ واقعی!
و البته که دیانا هم یک سیاستمدار موفق در دنیای واقعی بوده، اون حتما برای خروج از این بحران، نقشه ای داره!
*** کاربر عزیز ” The Z word“،
جمله لاتین دیانا رو اینجوری ترجمه کردن؛ dolor hic tibi proderit olim
ینی این درد به کارت میاد(ینی میسازتت) از ایشون تشکر میکنم***
۱۰- و در نهایت اینکه، امیدوارم این خون، نشونه ای از خونریزی در اپیزود بعدی نباشه!!!
***
بخاطر تذکر دوستان در قسمت دیدگاه ها، فرضیه ترک خوردن دیوار هم قابل بحثه
که خب چون به نظر من ریختن خون اومد، اصلا به این نکته توجهی نکردم، ممنون
از توجه کاربر ها***